بدون عنوان
ساعت دو نيمه شب و من مثل هميشه شب زنده دار ! صداي گريه دخترك از اتاقش مي آيد ، مي روم سراغش . بيدار شده و نشسته و نق ميزند . قربان صدقه اش ميروم و نازش ميكنم ولي دخترك در حال خودش است ، پتويش را وارسي مي كند و همان طور نشسته كم كم چشمهايش بسته مي شود و كج مي شود به سمت نرده هاي تخت ! چشمهايش را باز مي كند و دوباره مينشيند و باز ، بسته شدن چشم در حالت نشسته و خم شدن به سمت نرده ها . بار سوم كه چشم باز كرد و نشست طولي نكشيد كه دمر روي پتويش افتاد و لا لا كرد تا اين لحظه ! پانوشت: برايم شيرين بود اين كارش ، ثبتش كردم يادگاري بماند برايم .
نویسنده :
مامان فاطمه
3:02